فیلم هیجانانگیز (تریلر) جدید استیون سودربرگ به نام «کیف سیاه» (Black Bag)، فیلمی دربارهی جاسوسهای واقعی است. آنها هم احتمالاً واقعگرایانه نیستند، اما حداقل زحمت کار اصلی را میکشند. آنها دیگران را بازی میدهند. خیانت میکنند. و وقتی با هم رابطهی جنسی دارند، این رابطه شبیه یک شب فراموشنشدنی در ریویرا نیست که هیچ پیامدی هم نداشته باشد. جاسوسهای «کیف سیاه» عمیقاً احساس ناامنی میکنند؛ که این هم نتیجهی طبیعیِ این است که وقتی یک دروغگوی حرفهای هستی، دایرهی روابط عاطفیات کاملاً از دیگر دروغگوهای حرفهای تشکیل شده باشد.
در «Black Bag»، مایکل فاسبندر نقش جورج را بازی میکند؛ یک مأمور جاسوسی با هالهای نفوذناپذیر از رمز و راز و توجهی وسواسگونه به جزئیات. به او مأموریت داده میشود تا دربارهی همکارانش تحقیق کند، که یکی از آنها چیزی را دزدیده. همهی مظنونین، دوستانِ بهاصطلاح جورج هستند و همگیشان یا در حال حاضر با هم رابطه دارند، یا در گذشته داشتهاند، یا منطقاً ممکن است در آینده نیز با هم رابطه داشته باشند. و برای تکمیل ماجرا، یکی از آنها همسر جورج، کاترین (با بازی کیت بلانشت) است.
همه چیز از یک مهمانی شام شروع میشود که در آن جورج به غذای اصلی سرم حقیقت (یا نزدیکترین معادل واقعیاش) اضافه میکند، چیزی که باعث میشود تمام آن عشاق، تندخو و کنایهگو شوند. و کمی هم پرخاشگر. راستش را بخواهید، میتوانستم یک فیلم کامل دربارهی این جاسوسهای میانسالِ جذاب و خیانتکار تماشا کنم که در یک قرار شبانه، در حالی که سرنوشت دنیای آزاد در خطر است، رخت چرکهایشان را روی دایره میریزند و کاملاً میخکوب شوم، به خصوص با چنین گروه بازیگرانی. تام برک و ماریسا ابلا نقش عاشقانی را بازی میکنند که به ظاهر با هم جور نیستند، و رگی-ژان پیج و نائومی هریس نقش عاشقانی را بازی میکنند که به ظاهر خیلی به هم میآیند. همگیشان بسیار جذاب هستند. و در عین حال، همگی عوضی هستند. وقتی مشغول رد و بدل کردن حرفهای عاشقانه نیستند، به هم زهر نیش میزنند.
در نهایت، ماجرا از اتاق غذاخوری جورج و کاترین خارج میشود و فیلمنامهی دیوید کِپ – که بهترین کار او در سالهای اخیر است – درامهای روابط آنها را به دفتر کار میکشاند و طرح داستانی جاسوسی را به درون روابطشان میآورد. در دنیای «Black Bag»، نمیتوان از پیرنگ اصلی و فرعی جداگانهای صحبت کرد؛ این دو یکی شدهاند. آن مشخصات روانشناختی که از شما یک جاسوس بینقص میسازد، همزمان شما را به یک عاشق افتضاح تبدیل میکند، و همین زندگی عاشقانهی افتضاح، بزرگترین نقطهضعف شما در میدان است. اینها آدمهایی دقیق و وسواسی با روحهایی آشفته هستند. آخر چه کس دیگری در دنیایی مأمور مخفی میشود که جاسوس بودن در آن شبیه زندگی کردن در یکی از فیلمهای نیل لابوت است؛ دنیایی که در آن همهی دوستان و معشوقههایت اسلحه دارند و اجازهی کشتن تو را هم دارند؟
هر صحنه در «Black Bag» مثل یک مسابقهی تنیس است. نیمی از این صحنهها فرصت بینظیری فراهم میکنند تا بازیگران بزرگ مقابل یکدیگر هنرنمایی کنند. صحنهای هست که در آن جورج از بقیهی شخصیتها تست دروغسنجی میگیرد و فیلم مکثی طولانی میکند تا صرفاً از این لحظه لذت ببرد. نائومی هریس نقش یک روانشناس را بازی میکند که مراجعینش هم به واسطهی شغلشان و هم ذاتاً، پنهانکار هستند، بنابراین کندوکاو در روان آنها مثل دندان کشیدن است. ماریسا ابلا بسیاری از صحنههایش را در کنار مایکل فاسبندر بازی میکند و ثابت میکند که جوانترین عضو این گروه بازیگران، کاملاً همسطح کهنهکاران است. حتی پیرس برازنان هم حضور کوتاهی دارد تا نقش رئیس عوضیشان را بازی کند؛ شاید به عنوان دهنکجی به آن ذهنیت فیلمهای جاسوسی که خودش با فیلمهایی مثل «چشم طلایی»، «فردا هرگز نمیمیرد»، «دنیا کافی نیست» و «روزی دیگر بمیر» به ترویج آن کمک کرده بود. یا شاید هم فقط به این خاطر که این یک فیلمنامهی واقعاً عالی بود.
فیلمبرداری هم واقعاً عالی است. استیون سودربرگ دوست دارد خودش فیلمهایش را فیلمبرداری کند (با نام مستعار «پیتر اندروز»)، و پیتر اندروز در این پروژه غوغا کرده است. سایههای ملایم و نورهای پراکنده به خانهی جورج و کاترین هالهای غیرطبیعی میبخشند؛ هالهای که نیمی آرامشبخش و نیمی بازجویانه است. این یک زیباییشناسی روان و جذاب است، گاهی هوسانگیز و گاهی یخی، و تماشای آن همیشه مسحورکننده است.
به طرز عجیبی، «Black Bag» بیش از همه مرا به یاد نسخهی هجوآمیز ۱۹۶۷ «کازینو رویال» میاندازد، که در آن دیوید نیون نقش جیمز باندی را بازی میکند که علناً هیچ تمایل جنسیای ندارد و از بازنشستگی فراخوانده میشود، زیرا تمام جاسوسهای دیگر در دههی پرشور و حال ۱۹۶۰، مدام در حین رابطهی جنسی کشته میشوند. این [فیلم] یک هجو هوشمندانه از انقلاب جنسی اواسط قرن بیستم است که از فیلتر سینمای جیمز باند – یکی از چهرههای نمادین آن جنبش – عبور کرده است؛ باندی که ثابت میکند وقتی میل جنسیاش درگیر نباشد، بسیار مؤثرتر عمل میکند. راهحل تمام مشکلات جاسوسها در «کیف سیاه» هم احتمالاً این است که دست از رابطهی جنسی با یکدیگر بردارند، اما دست خودشان نیست. تا زمانی که با روابط شخصی خودشان با همان تعهد و انضباطی که شغلشان میطلبد برخورد نکنند، هم به عشاقشان خیانتکار خواهند بود و هم احتمالاً به کشورشان.
نقد ویدئویی میثم کریمی بر فیلم «Black Bag» را در ادامه ببینید:
«Black Bag» به عمق ژانر جاسوسیِ ظاهراً شهوانی نفوذ میکند و در درون آن، نیاز مبرمی به سمت روان درمانی حرکت می کند. این روایتی است با تار و پودی پیچیده از کشمکشهای جنسی و دسیسههای سیاسی، و یادآوری محکمی است که در قلب هر درامی، چه شخصی و چه سیاسی، ضعف انسانی نهفته است. ضعف انسانی، بزرگترین نقطهی قوت «Black Bag» است. این یک فیلم جاسوسیِ به طرز فریبندهای عالی، بالغ و رضایتبخش است.
نمره: 8.8/10
ویلیام بیبیانی
عاشقش شدم .بی نظیر بود لذت بردم عجب فیلمی