سوال: آیا می شود با میزانسنی مناسب، مونتاژ را حذف کرد؟
جواب: خیر.
این احتمالا گفتگویی بوده که آلفرد هیچکاک قبل از تولید فیلم طناب با خود کرده است. اما با این تفاوت که جواب را نمی دانسته و می خواسته امتحانی بکند تا جوابی بگیرد. جواب کامل تر این است: نمی توان مونتاژ را به طور کامل و صحیح، حتی با مناسب ترین میزانسن حذف کرد.
فیلم طناب با تمام شات های طولانی و تقریبا ده دقیقه ای اش، بازهم چندین کات ضعیف دارد که با جلو رفتن دوربین(و نه زوم کردن) به روی لباس یکی از بازیگران همراه است. این مسئله نشان می دهد آلفرد هیچکاک هم که جزو بزرگ ترین کارگردانان تاریخ سینماست، نتوانسته است به خوبی مونتاژ را از سیر فیلم حذف کند. چون مونتاژ از تکنیک های جدانشدنی سینماست. هیچکاک همیشه علاقه داشته است با تکنیک های سینما بازی کند و به وسیله ی آن ذات سینما را کشف و سبک شخصی اش را با کُنه آن هماهنگ کند. او در این فیلم هم، با تکنیک ها بازی می کند ولی چندان موفق نیست همان گونه که خود او در مصاحبه اش با پیتر باگدانوویچ درباره ی این فیلم گفته است:
“در تلاش برای تصویر کردن نمایشنامه، سینمای ناب را کنار گذاشتم. فیلم با دوربین متحرک در زمان واقعیاش گرفته شد و قصه به طور پیوسته در جریان بود. دیدم که باید فیلمبرداری هم به همان صورت مداوم انجام شود. فکر میکنم این یک اشتباه تکنیکی بود چون به خاطر آن میبایست سینمای ناب را کنار گذاشت…”
و به راستی هم این طور است؛ او سینمای ناب به سبک خود را کنار گذاشت تا آزمایشش را به نتیجه برساند. آزمایشی که جوابش منفی بود. او یک اشتباه تکنیکی مرتکب شد؛ بله درست است که او استاد است ولی مگر اساتید اشتباه نمی کنند. اصلا مگر می شود بدون آزمایش و امتحان به نتیجه رسید؟
مشکل انتقال احساسات علیرغم بازی خوب بازیگران باز هم وجود دارد. دلیل آن هم همان طور که پیشتر گفتم، حذف نصفه و نیمه ی مونتاژ است. چرا که مونتاژ در فیلم، ابتدا به ساکن یک اولویت بخشی ای میان سوژه ها ایجاد می کند. اولویت بخشی ای که اولین کار آن برجسته کردن یک یا چند حس از احساسات متفاوتی ست که ممکن است در یک صحنه وجود داشته باشند.
“طناب” از لحاظ محتوا هم دچار مشکل است. این به این معنا نیست که مفاهیم این فیلم مفاهیم بدی هستند، برعکس خیلی هم درست اند اما مسئله ی ابرمرد (انسان برتر) نیچه و مسائل نیمه فلسفی دیگری که در فیلم بیان می شوند می خواهند خلا داستانی را پر کنند و قتل انجام شده توسط دو دوست را توجیه کنند. آیا دوستی جنت و برندن در گذشته می تواند دلیل انتقام گیری او از دیوید باشد؟ مسلما که اینطور نیست. او و دوستش فیلیپ اساسا دلیلی برای به قتل رساندن دوستشان ندارند پس مباحث نیمه فلسفی و پر کننده ی خلا داستانی وارد کار می شوند. اگر بخواهیم بیشتر محتوای این فیلم را تبیین کنیم باید بگوییم که هیچکاک تقریبا در هیچ کدام از فیلم هایش دنبال رساندن مفاهیم فلسفی و نیمه فلسفی نبوده است و اینجاست که این مباحث کم ارزشی خود را پیدا می کنند. خوشبختانه ذات سینما به گونه ایست که غالبا اهداف، مقاصد و اندیشه ی سینماگر را لو می دهد و در اینجا هم ما به کمک ذات لودهندی سینما به این مطلب رسیده ایم که هیچکاک به فرم و تکنیک سینما بیشتر از محتوای آن اهمیت داده است. چون او می خواسته یک تکنیک اساسی سینما را در فیلمش حذف کند پس بیشتر انرژی خود را صرف بازی با تکنیک کرده است تا توجه همزمان به تکنیک و محتوا. اما باز هم این فیلم دارای مفاهیم خوب و اخلاقی ست و توانسته است از پس رام کردن محتوایش برآید و به آن شکلی قابل قبول ببخشد.
با تمام این مسائل این فیلم داستان زیبا و پرتعلیقی را به نمایش می گذارد که از ابتدا مخاطب خود را میان زمین و هوا معلق نگه می دارد. همانگونه که با دو شخصیت اصلی داستان این کار را می کند. در واقع تمام داستان در یک تعلیق بزرگ افتاده است و همین مسئله کشش و جذابیتی برای مخاطب ایجاد می کند که او نمی تواند حتی یک لحظه چشم از فیلم بردارد مبادا که راز بزرگ دو میزبان برای میهمانان در همان یک لحظه فاش شود. هیچکاک بازهم ثابت می کند که داستان خوب در سینمای او مبتنی بر تعلیق است.
آلفرد هیچکاک یک فیلمساز مولف است. هر فیلمساز برای آنکه به سبک مخصوص خود برسد و یک مولف به شمار آید، باید آثار زیادی را تالیف کند که در اثر آن، تجربه هم کسب می کند. او از اواسط دهه ی 20 میلادی تا اواسط دهه ی 40 میلادی فیلم هایی می ساخته که بر اثر آن ها سبک فیلمسازی خاص خود را که در دهه 50 و 60 به بیشترین شکوفایی رسید، پیدا کرده است. اگر بخواهیم به جایگاه این فیلم در این دسته بندی اشاره کنیم باید بگوییم که این فیلم جزو فیلم هایی به شمار می رود که ساخت آن صرفا به خاطر کسب تجربه ی سینماگر بوده و به همین دلیل شکوه و کمال اکثر فیلم های خوب او را ندارد.
این فیلم، فیلم تحسین برانگیزی است. اما نوع تحسین و تعریفش همانند فیلم روانی به خاطر ساختارشکنی ژانری اش، سرگیجه به خاطر شاهکار محتوایی اش، پنجره ی پشتی به خاطر داستان گویی فوق العاده اش و یا پرندگان به خاطر پیشرفت تکنیکی اش نیست. تحسین و تقدیر آن به علت جرات، شجاعت و خلاقیت کارگردان در حذف یکی از مهمترین عناصر فیلم است. جرات، شجاعت و خلاقیتی که اگر کارگردان امروزی آن را داشته باشد، شایسته ی تقدیری در خور آلفرد هیچکاک می شود.
منتقد : علی رضاسلطانی
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به خانواده بزرگ جامعه مجازی مووی مگ بپیوندید